عالَم وقتی در چشم انسان واجد معنا می شود، انسان را به این حقیقت می رساند که در پشت صورت ها و ظواهر دنیا، لایه های معنایی گسترده و بینهایتی وجود دارد. در آن صورت است که تعریف انسان از مشاهدات و دریافت هایش صرفا در محدوده ظواهر حس ها نمی ماند. مثلا قوه بینایی از چشم صادر می شود اما وقتی انسان به این حقیقت مهم می رسد که قوه و قدرت بینایی صرفا معطوف به چشم نیست آنجاست که مفهومی به نام "بصیرت" – دید قلبی و عقلی – زاده می شود.
اما انسان غوطه ورشده امروز در مرز و محدوده حس ها معلوم است که وجود و فقدان یک امری را با متر و میزان حس هایش می سنجد، دامنگیر شدن و میدان داری حواس در دوران مدرنیته امروز و ادعای شناخت ابعاد وجودی انسان و جهانی که او را در بر گرفته صرفا با اتکاء به قلمرو محدود حس ها از همان تعصبات کهنه دوران جاهلی ناشی می شود که البته با رنگ و لعابی امروزی تر عرضه شده است، وفتی انسان پا از دایره تنگ و تاریک حس ها فراتر نمی گذارد معلوم است که کشف هایش هم در محدوه مشاهدات حسی و آزمون و خطاهایش می ماند. در آن صورت بینایی و شنوایی، صرفا ملک و مشاع شخصی چشم و گوشش می شود.
اما انسان موحد که چشمش در اسباب و ابزار متوقف نمی شود وقتی بارانی را به چشم جستجو می کند به ابر می رسد اما در ابر به عنوان اسباب بارش باران متوقف نمی شود. ابر را با چشم و گوش و لامسه دنبال می کند و به باد می رسد و ابر و باد را آن قدر دنبال می کند که به آفتاب و دریا می رسد و می بیند که این ابرها ماحصل و میوه تبخیر آب دریاها هستند، یعنی انسان موحد اولا به تصویری تام و تمام از رویدادها می رسد و در ثانی در آن تصویر تام و تمام هم متوقف نمی شود یعنی حتی در نظام ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز نمی ماند و می داند که پشت این شعور، شعور بزرگتری وجود دارد که آفتاب از چشمه آن نور بر می دارد، دریا از چشمه آن آب بر می دارد و باران از دامن آن، باریدن.
از این زاویه و منظر است که تعریف انسان موحد از صفاتی که حتی به ظاهر به حس های او – بینایی و شنوایی و نظایر آن – گره خورده اند با تعریف انسان هایی که از جهان و هستی جز پوست و ظاهری را نمی بینند متفاوت است. از این روست که امیرالمومنین در خطبه 133 نهج البلاغه می فرمایند "و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی لایبصر مما ورائها شیئا و البصیر ینفذها بصره و یعلم ان الدار ورائها فالبصیر منها شاخص و الاعمی الیها شاخص و البصیر منها متزود و الاعمی لها متزود/ کور کسی است که فقط زرق و برق دنیا را می بیند و از بیرون و باطن و پشت آن آگاه نیست و بینا کسی است که گذشته از مظاهر دنیا حیات بعد از آن و خانه پس از آن را می بینند. بینا کسی است که از دنیا کوچ کند و کور کسی است که به سوی دنیا کوچ نماید. یکی دنیا را نردبام مقصد می بیند و دیگری دنیا را هدف و مقصود می پندارد. همچنین در تحصیل ره توشه یکی زاد دنیا تهیه می کند و دیگری از تحصیل توشه آخرت غافل نیست.
همچنان که آیت الله جوادی آملی در کتاب "انتظار بشر از دین" به روشنی اشاره می کند: "واژه بینا و نابینا برای کسی که هستی را منحصر در قلمرو طبیعت می داند و معرفت شناسی او حسی است و اثبات یا ابطال پذیری عقلی و قلبی را باور ندارد معنای محدودی دارد و برای کسی که جهان بینی و هستی شناسی و نیز معرفت شناسی او جامع و کامل است معنای وسیع تری دارد. نابینا در لغت انسان حس گرا به کسی گفته می شود که مظاهر طبیعت و سمت ها و شغل های محسوس دنیای را نبیند ولی همین کلمه در فرهنگ عقل گرا و وحی گرا به شخصی گفته می شود که فقط مظاهر طبیعت را می بیند ولی درون و باطن و پشت پرده آن ها را نمی بیند. چنین شخصی مانند کسی است که اصلا مظاهر طبیعت را نمی بیند نابیناست گرچه درجه نابینایی متفاوت است."
نکته مهم دیگری که این اندیشمند دینی به آن تصریح می کند نکته قابل تأمل و مهمی است: "باید توجه کرد که خداوند هر انسانی را بینا آفرید: فالهمها فجورها و تقواها. و هر کسی به مقتضای فطرت و فطنت از فکرت معتدلی برخوردار است که با آن درون امور را همانند بیرون آن می بیند و تنها سبب کوری شخص ابتلا به آلودگی دنیا، رغبت به گناه و تباهی است که رفته رفته بینایی را از باصره دل می گیرد و او را سطحی نگر و ظاهربین می کند. من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته / هر کسی فقط دنیا را بخواهد و حلال و حرام، زشت و زیبا و حق و باطل برای وی یکسان باشد دنیا او را کور می کند."